دسته بندی | کار و امور اجتماعی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 203 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 79 |
مرور مبانی نظری
تفکر چیست؟
از ویژگیهای بارز انسان و محور اساسی حیات او، قدرت اندیشه وی است. انسان در طول زندگی خویش هرگز از تفکر و اندیشیدن فارغ نبوده و به کمک آن به تصمیمگیری پرداخته و توانسته است به حل مسائل و مشکلات بپردازد. بنابراین، تمام موفقیتها و پیشرفتهای انسان در گرو اندیشیدن بارور، پویا و موثر است. همینطور این فرض که فکر کردن راه را برای آموزش بیشتر باز میکند، کاملاً پذیرفته شده است. چنانکه بسیاری از والدین بر این باورند که مهم نیست که فرزندان آنها چه میآموزند، یا چه مطالعه میکنند. آنچه مورد توجه آنان است، این است که فرزندانشان بیاموزند که چگونه فکر کنند، تصمیم بگیرند و قضاوت نمایند (جان راجرز، پیتریک ویلیام، ترجمه قراچه داغی). تفکر از مهمترین مسائلی است که همراه ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. به بیان دیگر، اندیشمندان بر این باور هستند که انسان، فرهنگ و تمدن خویش را مدیون تفکر است. به طور کلی وجه تمایز انسان با سایر موجودات، همانا تفکر وی است (مطهری، 1365).
انواع تفکر
گیلقورد[1] و دوبونو (1986) تفکر را به سه دسته تقسیم کردهاند:
1- تفکر منطقی
2- تفکر انتقادی
3- تفکر خلاق
1- تفکر منطقی
فرآیندی است که شخص در آن با توجه به تجارب عملی و توانمندیهای ذهنی خود بتواند به حل مسئله یا مشکل اقدام و به نتیجه مطلوبی دست یابد.
مراحل تفکر منطقی
1- شناسایی یا طرح مسئله
2- جمعآوری اطلاعات
3- تعریف دقیق مسئله
4- تعیین راهحلهای متعدد
5- اجرا و ارزیابی
ویژگی افراد دارای تفکر منطقی
1- بابررسی شقوق مختلف یک مسئله، بهترین راه را انتخاب وملاک عمل قرارمیدهد.
2- جهت و مسیر مشخصی را برای حل مسئله دنبال میکند.
3- مراحل حل مسئله یا مشکل را به یکدیگر وابسته در نظر میگیرد.
راهکارهایی برای پرورش تفکر منطقی
1- احساس نیاز بیشتر به کسب توانایی مهارتهای حل مسئله در زندگی
2- توجه ویژه به خصوصیات شخصیتی، احساسی و رفتاری خود و دیگران
3- افزایش تحمل ابهام در برخورد با مسائل گوناگون
4- تردید در مورد اولین راه حل به عنوان بهترین راه حل
5- تردید در مورد اینکه کوتاهترین راه بهترین راه نیست.
6- اولویت بندی مشکلات از نظر اهمیت و مهم بودن.
2- تفکر انتقادی
تمام گرایشها و استعدادها، مانند تحلیل دقیق مسائل، توجه به نقطه نظرهای متفاوت و رسیدن به نتایج صحیح را شامل میشود. تفکر انتقادی، فرآیندی است شناختی، فعال، هدفمند و سازمان یافته
مراحل تفکر انتقادی
1- پرسشگری
2- جمعآوری اطلاعات
3- ارزیابی
4- نتیجهگیری
ویژگی افراد دارای تفکر انتقادی
1- داشتن روحیه پرسشگری
2-
3- داوری و قضاوت به دور از تعصبات و لجبازی
4- قدرت تشخیص و تمیز درست از نادرست
5- داشتن تفکر سیستمی و توانایی پرداختن به کل و جزء به طور توامان.
6- نسبت به مسائل دید وسیع و دقیق دارند.
راههای پرورش تفکر انتقادی
1- نسبت به امور و پدیدههای اطراف خود حساسیت و دقت بیشتری داشته باشید.
2- دیدهها، شنیدهها و مطالعات خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید.
3- زندگینامه افراد نقاد و تاثیر گذار را مطالعه کنید.
4- هرگز دچار احساسات، قضاوت عجولانه، تعصب و خود رایی درباره موضوعات مورد بحث نشوید.
3- تفکر خلاق
مهارتی است که شخص از تلفیق مهارتهای حل مسئله و تصمیم گیری از افکار یا روابط نو برخوردار شده و قدرت کشف و انتخاب راهحلهای جدید را پیدا میکند. تفکر خلاق عبارت است از تفکر ابتکاری و مناسب.
مراحل تفکر خلاق
1- آمادگی
2- مطالعه
3- تغییر
4- پختگی
5- اشراق (به پاسخهای ناگهانی دست یابد.)
6- وارسی
7- اجرا
انواع تفکر خلاق
1- تفکر واگرا؛ تفکر خلاق با تفکر واگرا رابطه مستقیم دارد. از ویژگیهای تفکر واگرا؛ ابتکار، سیالی، انعطافپذیری و بسط است.
2- تفکر همگرا؛ در این تفکر، فکرهای جدید و نو کمتر راه پیدا میکندو در واقع همان استدلال منطقی است که به دنبال یک جواب صحیح میگردد.
پرورش تفکر
یکی از ویژگیهای اساسی انسان، برخورداری او از قدرت تفکر است. از نظر دیویی، تفکر به معنای آگاهی از آنچه به ذهن میآید، است. انسانها به کمک تفکر توانستهاند به محیط پیچیده، متنوع و متغیر اطراف خود مسلط شده و به حیات خود ادامه دهند. انسان در شرایط غیر قابل پیشبینی، در بر خورد با اوضاع و احوال تازه و روبرویی با رویدادهای متنوع توانسته است که با استفاده از تفکر خویش بر مشکلات فایق آید. همینطور در شرایط کنونی، پرورش تفکر، یکی از ضروریترین و کارآمدترین وسیله جهت مشکل گشایی و نوآوری است (شریعتمداری، 1378).
در کنفرانسی که در سال 1989 توسط سازمان همکاری و توسعه اقتصادی برگزار شد، متخصصان کشورهای مختلف نظر خود را در زمینه پرورش تفکر ارائه دادند. این نظریات تحت سه عنوان زیر مورد بحث قرار گرفت:
1- فراگیری تفکر، روش یا رویکرد مستقیم
2- فراگیری تفکر، روش یا رویکرد تلفیقی
3- کاربرد دانششناختی در آموزش تفکر
دوبونو[2] (1989) معتقد است که آموزش مستقیم و صریح تفکر در مدارس، امری ضروری است و در شرایط کنونی این امر در بسیاری از کشورها ی دنیا به صورت درست صورت نمیگیرد. از نظر او دلایل این امر عبارتند از:
1- تعلیم و تربیت امری درونی و پیش پا افتاده تلقی میشود.
2- تعلیم و تربیت سخت گرفتار است و برنامه درسی متراکمتر از آن است که به تفکر بپردازد.
3- تعلیم و تربیت واقعاً بطور معنوی تفکر را مطرح نمیکند.
4- شیوه آموزش تفکر، تعلیم و تربیت را گیج کرده است.
بنابراین، این نکته مطرح شد که باید معیارهایی در نظر گفت تا درستی و دقت اینآموزشها مشخص گردد. یکی از افرادی که در این حوزه تلاش کرده است، دوبونو است.
معیارهای گزینش شیوه آموزش تفکر به نظر دوبونو(1989) چنین است:
1- روش باید ساده، عملی و قابل اجرا باشد.
2- روش باید آنقدر نیرومند باشد که در انتقال از مربی به فراگیر بدون تغییر بماند.
3- روش باید به طور مشخص به موقعیتهای زندگی واقعی اشاره کند.
4- روش باید بصورتی تهیه شود که هر بخش از آن مفید و قابل اجرا باشد.
5- روش باید در مورد سنین مختلف و تواناییهای متفاوت در فرهنگهای مختلف و زمینههای گوناگون قابل اجرا باشد.
6- فراگیران باید از درسهای مربوط به تفکر لذت ببرند.
اقدامات عملی
نکته اول: در دنیای جدید هر شخصی باید مهارتهای تفکر را به عنوان مهارت زندگی در خود به وجود آورد.
نکته دوم: تفکر باید به عنوان یک موضوع سنجیده و مستقیم آموزش داده شود، نه اینکه بطور ساده در رشتهای علمی گنجانیده شود؛ بدین معنی که یک یا دو جلسه در طول تحصیل به آموزش تفکر اختصاص داده شود.
لیکوت[3] (1988) آموزش تفکر را از طریق آموزش رشتهای مختلف علمی میسر میداند. او فراگیری را به عنوان فرآیند ساختن دانش تلقی میکند. از نظر او، شاگرد ظرفی خالی نیست که جهت پر کردن یا کسب دانش به نزد معلم بیاید. او توصیه میکند که این آموزش باید توام با بررسی و انتقاد در نظر گرفته شود، یعنی روش قیاسی، آزمایشی و تاریخی توام با تفکر انتقادی و منطقی. او استفاده از کامپیوتر را جهت جمعآوری اطلاعات، حل مسائل، طبقهبندی، ترتیب امور تحصیل و ارائه به صورتهای مختلف را در زمینه تفکر فعال توصیه میکند.
گاردنر[4] (1989) با محدود ساختن تفکر در یک محدوده، مخالف است و به نظر او، اشکال متفاوت تفکر و استدلال وجود دارد و تمام افراد سالم استعداد طرح سوالها و بررسی جوابها را از طریق روشهای متعدد دارا هستند.
نیلکون[5](1989) در پاسخ به این سوال که کدام آموزش برای تفکر مناسب است، پاسخ میدهد که بیشتر از صد برنامه درسی درباره آموزش مهارتهای تفکر تدوین شده و تنها انجام تحقیقات متعدد میتواند مشخص کند که کدام آموزش برای چه افرادی میتواند مفید باشد.
سبک تفکر
سبک در لغت به معنای روش، شیوه، سیاق و اسلوب است. همچنین به عنوان رفتاریشاخص و متمایز و یا شیوه عمل و اجرا است. از نظر استرنبرگ، سبک عبارت است از شیوه ترجیحی تفکر.[6] سبک بر چگونگی ارتباط برقرار نمودن افراد، مشکل گشائیها و ربط یافتن آنها با یکدیگر تاثیر بسزایی دارد. برای تشخیص سبک تفکر دیگران سه راه مشخص وجود دارد: مشاهده رفتار در هنگام پرداختن به امور، پرسش از دیگران درباره چگونگی ادراک آنها از سبک اشخاص و تکمیل نمودن یک یا چند پرسشنامه روانشناسی (هنری[7]، 2001)
عمل تفکر را از طریق نامگذاری مراحل یا فعالیتهای اساسی فکر، بهتر میتوان تحلیل کرد. (بوید، ه ـ بودی،[8] 1999) عمل کامل تفکر را اینگونه تعریف کرده است:
ادبیات سبکها از اواخر دهه 50 تا اواسط دهه 70 در حوزه نظریهها و الگوها گسترش چشمگیری داشته است. رایدینگ و چیما[9] (1991) با مرور ادبیات سبکها بیش از 30 برچسب را برای سازه سبک شناسایی کردند. در دهه گذشته تمایل عدهای به نظریهها و الگوهای سبکها، یکی به صورت مفهومی از طریق تلفیق نامگذاریهای موجود و دیگری با آزمودن نامگذاریها به صورت تجربی پیدا شده است.
کوری[10] (1983) الگوی تلفیقی مفهوم سبکها، رایدینگ و چیما (1991) مدل دوبعدی سبک خانواده از راهبردهای یادگیری و استرنبرگ و گریگورنگو (1995) سنتهای سهگانه مطالعه سبکها را به بهترین وجهی ارائه دادهاند (زانگ، 2002، به نقل فرخی، 1383)
راینر[11] و رایدینگ (1997، به نقل از گارسیا و هوگز، 2000) مفهوم سبک را تصور مشخص از فردیت انسجام یافته[12] فرد در موقعیتهای گوناگون تعریف میکنند که میتوان نیاز حس هویت را که تا حدی اساس فردیت به شمار میرود، نشان بدهد.
اگر چه از نظر واژهشناسی بین نظریه پردازان تفاوت وجود دارد، اما همه آنها بر این نکته تاکید دارند که روش ثابت و متمایزی برای رمزگردانی، ذخیرهسازی و اجرا وجود دارد که به طور اساسی مستقل از هوش است (آتکسیون،[13] 1998، به نقل از امامیپور، 1380). استرنبرگ و دترمن[14] (1986، به نقل از گارسیا و هوگز، 2000) بیان میکنند که هوش ماهیتاً ابزارهایی برای محیط مرتبط و متناسب میسازد، به طوری که اغلب صورتهای قابل پیشبینی خودگرانی با هوش ارتباط دارد. سبکها، نیز که به خودگرانی هوش مربوط میشوند، راههایی برای توصیف فکر و ترجیح کارهایی برای به کار گیری استعدادهای بالقوهای استعداد نیستند. بنابراین هوش اندیشه اصلی سبک نیست، بلکه سبک، راه بکارگیری هوش فرد است (استرنبرگ، گریگورنگو، 1995، به نقل از گارسیا و هوگز، 2000).
پیامد تحقیقات گسترده در زمینه سبکها، به رشد الگوهای متعددی منجر شده است که مفهوم سازههای متفاوتی مانند سبکهای شناختی، رویکردهای یادگیری، سبکهای یادگیری، راهبردهای یادگیری، سبکهای آموزش و سبکهای تفکر را بیان کردهاند. (گارسیا و هوگز، 2000)
یانفنگ[15] (2000، به نقل از امامیپور، 1380) این مطالب را به دودسته تقسیم میکند:
الف) مطالعات اولیه تلاش بود برای یافتن سبکهای مختلف و برچسب زدن به آنها
ب) مطالعاتی بعدی برای ایجاد الگوهای کلیتری از سبکها و یکپارچه سازی سبکهای مختلف کوشش میکرد.
سبکهای شناختی
در طول تاریخ، جنبشهای مختلفی در رابطه با سبکهای شناختی شکل گرفت. یکی از این جنبشها، سبکهای شناخت مدار است. این جنبش با این عقیده که سبکهای تفکر میتواند سعی بین مطالعات شناختی (چگونه درک کنیم، یاد بگیریم و فکر کنیم) و مطالعات تحقیقی برقرار سازد، در سال 1950 و اوایل 1960 به وجود آمد و جنبش سبکهای شناختی نامیده شد.
کیف[16] (1991) سبکهای شناختی را پایه آموزش تحصیلی و تفکر میداند و معتقد است که مجریان مدارس باید آموزش لازم را در زمینه در نظر گرفتن پردازش اطلاعات به عنوان بخشی از یادگیری بگذرانند.
مورگان[17] (1993) سبکهای شناختی را تاثیر گذار و پیشبینی کننده ترجیحات علمی در افراد میداند.
وایتین[18] (1990) معتقد است که مدارس راهنمایی و بالاتر، میبایستی سبکهای شناختی دانشآموزان را مورد توجه قرار داده و شیوههای آموزش خود را متناسب با سبکهای شناختی آنان قرار دهند.
سبکهای شناختی تفاوت در توانایی یادگیری و حافظه را نشان نمیدهند (وایتین و همکاران، 1997).
سوایتد و میشن[19] (1982) سبکهای شناختی، منعکس کننده ترجیحات و نگـرشهابـه سمت شیوهای از عملکرد در تکالیف است که به صورت هوشمندانهای جهتگیری شدهاند.
هرمان وتیکین[20] (1988) معتقد است که افراد را میتوان با توجه به میزان وابستگی آنها به ساختار میدان دیدشان طبقهبندی کرد. فردی که به میدان دید خود وابسته است، برای پیدا کردن چیزی بیرون از زمینه دچار مشکل میشود، ولی فردی که مستقل از میدان است میتواند با یک نگاه، تصاویر و اشکال موجود در زمینه، مثل یک مثلث پنهان را پیدا کند.
انواع سبکها
یکی از سبکها، سبک طبقهبندی (مجزا سازی) است. سبک دیگر، یکپارچگی مفهومی است. فرد دارای گرایش به این سبک، تمایل دارد به اینکه اجزا و مفاهیم را جهت دستیابی به یک کل معنادار به یکدیگر متصل کند.
سبک دیگر سبک اجمالی است. به گفته گاردنر و موریانی[21] (1998) این سبک، به میزان تلاش برای تایید قضاوتهای خود اطلاق میگردد.
مبحث دیگر وسعت مقوله است. برای یک نظریهپرداز سبکهای شناختی، پاسخها مدنظر نیست، بلکه وسعت دامنههای پیشنهاد شده برای اشیای مختلف مهم است. تمایل برآورد کم یا زیاد به عنوان برآورد عریض بودن مقوله به کار میرود.
جروم و کاگان[22] (1997) بر روی سبکهای تکانشی و تاملی مطالعاتی انجام دادهاند.یادگیرندگان تاملی، کند کار میکنند اما اشتباهات کمتری را مرتکب میشوند؛ یادگیرندگان تکانشی سریع کار میکنند اما اشتباهات زیادی مرتکب میشوند (کاگان، 1964).
جروم و کاگان (1997) آزمون ویژه سبکهای تکانشی _ تاملی را تهیه کرده است. در این آزمون از آزمونشونده خواسته میشود که ابتدا به شکلی نگاه کند (شکل یک خانه، یک اتومبیل) و بعد به شکلهای دیگری که به شکل اول شبیه است، نگاه کند و در یک زمان محدود شکلی را که با شکل اول شبیه است، انتخاب نماید. یادگیرندگان تکانشی به سرعت شکلها را از نظر میگذرانند و شکلی را که به نظرشان با شکل اصلی مطابقت دارد بر میگزینند. در مقابل، یادگیرندگان تاملی پیش از تصمیمگیری شکلهای پیشنهادی را به دقت وارسی میکنند و آن گاه تصمیم میگیرند که کدام یک از آنها شبیه شکل اول است.
سبکهای یادگیری، نوع دیگری از انواع سبکها است که مورد توجه رفتار گرایان است. اگر چه یافتههای تحقیقات مختلف حاکی از تفاوت در سبکهای یادگیری در بین فرهنگها و گروههای مختلف میباشد (پارک،[23] 2001) بیشترین اختلاف، در بین افراد یک گروه است. حتی در کلاسهایی که دانشآموزان آن در یک فرهنگ بزرگ شدهاند نیز تفاوت بسیاری وجود دارد (نابی،[24] 1998).
استرنبرگ (2001) در گزارشی بیان میدارد که تحقیق در مورد سبکهای یادگیریباید بازنگری شود. تعریف برجسته دیگر توسط رایدینگ و رامیز (1998) بیان شدهاست. به نظر او، ویژگیهای فردی با سبکهای شناختی در هم میآمیزد و سبک یادگیری را شکل میدهند. او معتقد است که راهبردهای یادگیری ممکن است در طول زمان تغییر کند، اما ابعاد سبکهای شناختی (کلگرا،[25] جز گرا،[26] شفاهیگرا[27] و تصورگرا[28]) تغییر نخواهند کرد.
برای روشن شدن تفاوت میان ترجیحات، سبکها و راهبردها نیز به تحقیقات بیشتری نیاز است. (سینور، 2001) در این مورد نتایج تحقیقات به دو نظریه مهم منجر شده است:
1- نظریه کلب که عمدتاً سبکهای یادگیری را به دورههای مدرسه مربوط میداند. او در این نظریه از چهار سبک یادگیری صحبت کرده است: همگرایی،[29] واگرایی،[30] جذبی[31] و انطباقی[32].
2- نظریه دیگر نظریه دان و دان[33] است که سبکهای یادگیری را با توجه به ابعاد پنجگانه محیطی[34] (صدا، نور، حرکت و طرح) عاطفی[35] یا هیجانی (انگیزه، مسئولیت و ساختار)، اجتماعی[36] یا جامعه شناسی (همسالان، خود، زوج، گروه و بزرگسالان) فیزیولوژی[37] و روانشناسی (ادراکی، جاذبه، زمان و تحرک) معرفی کرده است (دیبلو،[38] 1990، به نقل از امامیپور، 1380).
انواع سبکهای تفکر
از سال 1995 توجه ویژهای به مسئله تفکر شده و افراد دارای سبکهای ویژه، خود در مورد چگونگی انجام کارها فکر میکنند (براین وود وارد[39]، 1997).
هریسون و برامسون[40] (1983) معتقدند که عدم تطابق بین یادگیری و تفکر به تفاوتهای فردی نسبت داده میشود.
شناخت سبکهای تفکر به افراد کمک میکند تا آنها فکر خود را به منظور سازگاری با سبکهای تفکر مختلف تعدیل کنند و در عین حال در ارتباطات خود موفق باشند.
اغلب مربیان از سبک تفکر و یادگیری شاگردانشان بی اطلاع هستند. تدریس خلاقانه باید به ایجاد قدرت حل مساله در دانشآموز منجر شود. به نظر هرمان دومتیس[41] (2000) برای طبقهبندی و سازماندهی اطلاعات و موضوعات کلی احتیاج به تفکر منطقی و منظم است.
در یک تحقیق طولی، که توسط دومیتس (1999) بر روی دانشجویان انجام شده است، در طی دو سال آموزش، انواع سبکهای تفکر و شناخت افراد از سبک تفکر خود و کاربرد این اطلاعات در برنامههای آموزشی و پیشرفت تحصیلی آنها بسیار چشمگیر بوده است.
محققان بسیاری در این زمینه تحقیق و مطالعه نموده و الگوهای گوناگونی را پیشنهاد دادهاند. مثل سبکهای تفکر دیویی، هریسون و برامسون و سبکهای تفکر استرنبرگ. دیویی (1933) تفکر را جریانی مشتمل بر دو مرحله؛ الف) ابتدایی که مرحله شک و ابهام است و مرحله ب) انتهایی که فرد به نتیجه و جواب دست مییابد، تقسیم کرده است.
ویناک (1974، ص 4) تفکر را سازمان دادن و تجدید سازمان در یادگیری گذشته جهت استفاده در موقعیت فعال میداند.
ایسون (به نقل از حسینی، 1378) تفکر را فرآیندی رمزی و درونی میداند که منجر به یک حوزه شناختی میگردد که نظام شناختی شخص متفکر را تغییر میدهد.
سولر (1990) تفکر را فرآیندی میداند که از طریق آن، بازنمایی ذهنی جدید به وسیله تبدیل اطلاعات و تعامل بین خصوصیات ذهنی، قضاوت، انتزاع، استدلال و حل مسئله ایجاد میگردد.
سبکهای تفکر هریسون و برامسون
هریسون و برامسون (1982) سبکهای تفکر را در 5 گروه دسته بندی کردهاند:
1- سبک ترکیبی[42]: این افراد مستعد و آماده چالش و بحث کردن میباشند.
2- سبک ایدهآلیسم[43]: نقطه مقابل افراد ترکیبی هستند و از تعارض پرهیز میکنند و سعی در سازگاری دارند.
3- سبک پراگماتیسم[44]: اغلب خوش طبع بوده وبا نظراتدیگرانسریعموافقتمیکنند.
4- سبک آنالیسم[45] (تجزیه گرا): افراد خونسرد، ساعی و مشتلق در درس با اشکالاتی در خواندن
5- سبک رئالیسم[46]: قوی و با شخصیت، رک گو و غیره
سبکهای تفکر رابرت جی و استرنبرگ
استرنبرگ معتقد بود که تصور میشود شیوهها از تواناییها متفاوت است و مستلزم رجحانها و برترها دادنها است تا هوشیاری در بکارگیری تواناییهایی یک فرد (استرنبرگ، 1997، 1998).
استرنبرگ (1997، 1998) نظریه خود کنترلی ذهنی را مطرح کرد، که جنبههای سبک شناختی عملکرد ذهنی (هوش) را نشان میدهد. فرض بنیادی این نظریه آن است که افراد به مانند جوامع، خودشان و فرآیندهای ذهنیشان را کنترل (اداره) میکنند و سیستمها و سازمانهایی را برای این کنترل دایر مینمایند.
در این نظریه، استرنبرگ (1997، 1998) مقولات و ویژگیهایی را در نظر گرفته که افراد در فعالیتهای تفکر خود سازمان میدهند، هدایت و کنترل میکنند. او 13 شیوه تفکر را مطرح و آنها را در 5 جنبههای ابعادی از خود کنترلی ذهنی قرار میدهد:
بخش عملکردها:[47] سیستمهای دولتی (حکومتی) به طور معمول بخشهای مختلفی دارند و کارکردهای گوناگونی را ارائه میدهند. احتمالاً افراد نیز شیوههای مختلفی را برای تمرکز بر روی کارکردها یا وظایف مختلف دارند. 3 کارکرد در خود کنترل ذهنی افراد وجود دارد که عبارتند از: قانونی، قضایی و اجرایی. افرادی که شیوه تفکر قانونی دارند، کارهایی را ترجیح میدهند که نیازمند بکارگیری استراتژی خلاقانه و ایجاد رویکردها و راهحلهای جدید میباشد.
افرادی که شیوه تفکر اجرایی دارند، بیشتر درگیری اجرای صحیح وظایف در چهارچوب یک مجموعه رهنمودها هستند.
افرادی که شیوههای تفکر قضاوتی دارند، به ارزیابی فرآیند کار و دستاوردهای فعالیت سایر افراد توجه میکنند.
سطوح:[48] خود مدیریتی ذهنی فرد در دو سطح انجام میپذیرد: کلی[49] _ جزئی.[50] افراد دارای شیوه یک تفکر جزئی، فعالیتهایی را ترجیح میدهند که نیازمند این است که به جزییات بسیار ویژه و عینی توجه کنند. در حالیکه افرادی که شیوه تفکر کلی دارند، ترجیح میدهند با مسائلی سر و کار داشته باشند که ماهیت کلی دارند و نیازمند تفکر انتزاعی هستند.
یادگیریها: در حکومت، دامنه جهتگیریهای سیاسی از حداکثر محافظهکاری تا حداکثر آزادیخواهی است. دو نوع یادگیری عمده، یعنی محافظهکارانه و آزادیخواه (آسان گیر) نیز در خود کنترلی ذهنی مشخص شده است. افرادی دارای شیوه تفکر آسان گرایانه (آزادیخواهانه) کارهایی را ترجیح میدهند که نیازمند این است که آنها فراتر از قوانین و ساختارها و وظایف موجود در تاثیر گذاشتن بر تغییرات اساسی (بنیادی) هدفگیری شدهاند. افراد دارای شیوه تفکر محافظه کارانهاند، کارهای عادی و شناخته شدهای را ترجیح میدهند که نیازمند به کار بستن پیروی و قوانین و ساختارهای موجود است.
اشکال:[51] بر طبق نظر استرنبرگ از آنجا که اشکال گوناگونی از حکومتها (دولتها) وجود دارد، شیوههای گوناگونی نیز وجود دارد که افراد خودشان را اداره و کنترل میکنند. پادشاهی (سلطنتی)، سلسله مراتبی،[52] شایسته سالاری و بیقانونی (بی نظمی، دولت ستیزی) افرادی با یک شیوه تفکر سلطنتی، درگیر شدن در فعالیتهایی را ترجیح میدهند که نیازمند این است که آنها تنها بر یک چیز در یک زمان تمرکز کنند. افراد دارای شیوه تفکر سلسله مراتبی، ترجیح میدهند که توجه و انرژی خود را بر روی چندین کار تقسیم کنند که اولیتبندی شده باشند. افرادی دارای شیوه تفکر شایسته سالاری ترجیح میدهند که بر روی چندین کار در یک زمان تمرکز کنند، بدون اینکه آن کارها را اولیتبندی کنند. در نهایت اینکه، افراد دارای شیوه تفکر بی قانونی (بی نظمی) ترجیح میدهند روی وظایفی کار کنند که نیازمند هیچ نظم و سیستمی نباشد. بنابراین، انعطافپذیری بیشتری را در نظر میگیرند.
حوزهها:[53] حکومتها معمولاً هم مسائل داخلی و هم مسائل خارجی دارند که قابل مقایسه با رویکردهای داخلی و خارجی خود کنترلی ذهنی است. افرادی با شیوه تفکر درونی،[54] کارهایی را ترجیح میدهند که نیازمند کار کردن مستقل و جدا از سایر افراد باشد. در مقابل افرادی با شیوه تفکر خارجی (بیرونی)[55] فعالیتهایی را ترجیح میدهند که تفکر متفاوت هستند، ممکن است بیش از یک شیوه را بکار گیرند. به همین ترتیب به گونهای انعطافپذیر از یک سبک به سبک از تعادلات یک فرد در محیط اجتماعی فرهنگی در نظر گرفته میشود. (استرنبرگ، 1998)
استرنبرگ سبکهای تفکر را به عملکرد، اشکال، سطوح، گروه و تمایلات دسته بندی نموده است (1997، ترجمه اعتمادی و خسروی، 1381).
عملکرد شامل سبک اجرایی[56]، قضاوتگرا و قانونگذار[57] است. اشکال سبک عملکرد عبارتند از: فرد سالاری، مرتبه سالاری، دسته سالاری و ناب سالاری. سبک از لحاظ سطح به کلی نگر و جزئی نگر و از لحاظ گروه به دو حیطه دروننگر و بروننگر و از لحاظ تمایلات، به آزاداندیش و محافظهکار تقسیم شده است. شرح مختصری درباره هر یک ضروری است:
1- سبک تفکر قانونگذار: افراد دارای این سبک تفکر مایلند کارها را به شیوهای که ترجیح میدهند، انجام دهند و خود تصمیم بگیرند که چه کاری را انجام دهند و چگونه به انجام برساند. همینطور آنها دوست دارند به مسائلی بپردازند که قبلاً طرحریزی و سازماندهی نشده است. برخی از فعالیتهای این نوع تفکر عبارتند از: ارائه مقالات بدیع، طراحی پروژههای نوین و اختراع چیزهای نو.
نوع مشاغلی که این افراد ترجیح میدهند و به آنها فرصت میدهد تا قانونگذار بودن خود را به نمایش بگذارند، شامل نویسندگی خلاق، دانشمندی، هنرپیشگی، مجسمهسازی و اختراع است. سبک قانونگذار عملاً به خلاقیت میانجامد. متاسفانه در مدارس اغلب سبک تفکر قانونگذار کمتر مورد توجه قرار میگیرد (استرنبرگ، 1996، به نقل از فرخی، 1383).
2- سبک تفکر اجرایی: این افراد مایلند از مقررات پیروی کنند و کارهایی را به عهده بگیرند که از قبل طرحریزی و سازماندهی شده است. آنها مایلند نقش خود را به جای خلق ساختارهای نو، در درون ساختارهای موجود ایفا نمایند. از جمله فعالیتهای مورد علاقه آنها، حل مسائل ریاضی، بکارگیری ضوابط موجود در حل مسائل، سخنرانی و تدریس بر اساس نظر دیگران و پافشاری بر اجرای مقررات است. بعضی از مشاغل مناسب مانند وکالت، نیروی انتظامی، اجرای طرحهای از پیش تعیین شده، تبعیت از طرحهای متفاوت و مشاوره مدیریتی، این سبک تفکر در محیطهای آموزشی و بسیاری از مشاغل دیگر مورد استقبال قرار میگیرد. زیرا افراد مجری آنچه را که به آنها گفته میشوند، انجام میدهند و غالباً کار با آنها با خوشرویی همراه است.
آنها دستورات و فرامین را دنبال میکنند و خود را بر اساس شیوهای که سازمان آنها را مورد ارزیابی قرار میدهند. نشان میدهند دانش آموز دارای تفکر اجرایی، در مدرسه به عنوان شاگردی ایدهآل شناخته میشود. فشار گروه همسالان کودک را تشویق به پذیرش سبک تفکر اجرایی و احترام به هنجارهای گروهی میکند (استرنبرگ، 1997، ترجمه اعتمادی، خسروی، 1381).
3- سبک تفکر قضاوتگر: آنها مایلند قوانین و برنامهها را ارزیابی کنند. آنها اموری را ترجیح میدهند که در آنها عقاید و امور موجود تحلیل و ارزیابی شود. فرد دارای سبک تفکر قضاوتگر، فعالیتهایی مثل نوشتن مقالات انتقاد آمیز، ارائه عقاید، قضاوت در مورد افراد کارهای آنان و ارزیابی برنامهها را ترجیح می